ღ♥اواره♥ღ

ღ♥اواره♥ღ

دل خوش نزدیک است ! دل خوش نزدیک است !

باورش کن !

و بگو !

داد بزن

آی، ای مردم شهر دل خوش نزدیک است

و اگر شاعر باران و طبیعت پرسید: " دل خوش سیری چند؟"

دست در دست شعورش بدهیم

تا که باهم برسیم سر یک کوچه سبز

و نشانش بدهیم، دل خوش یعنی که:

پدرت امشب هم به سلامت برگشت!

وقت صبحانه خدا،

از سر سفره مهر، لقمه عشق به مادر می داد.

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:10 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

بنده ای خدا را گفت:اگرسرنوشت مرا تو نوشته ای پس چرا دعا کنم...؟

پس چرا دعا کنم...؟

خدا گفت : شاید نوشته باشم هرچه دعا کند ...

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:8 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

آدم های ِ ساده..می دانی..؟

آدم های ساده..

ساده هم عاشق می شوند..

ساده صبوری می کنند..

ساده عشق می وَرزَند..

ساده می مانند..

اما سَخت دِل می کنند..

آن وقت که دل می کنند..

جان می دَهند..

آدم های ساده.....

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:7 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

روز اول که ديدمش بدجوري بهم خيره شده بود.

بعداً فهميدم که چشماش چپه و داشته پيکان 57 رينگ اسپرت دو متر اونور تر رو نگاه ميکرده!

يه آه از ته دل کشيد.

بعداً فهميدم که آه نبوده و آسم داره.

بهش يواشکي يه لبخند زدم، ولي اون قيافه جدي مردونش رو عوض نکرد. اين خودداريش واسم خيلي جذاب بود.

بعداْ فهميدم که خودداري نبوده، بلکه تاحالا تو کف اون پيکان 57 بوده و تازه متوجه من شده بود!!

آروم و با عشوه اومدم جلوش، ديدم تند تند داره بهم چشمک ميزنه. کارش به نظرم با مزه اومد.

بعداً فهميدم که تيک داره و پلک زدنش دست خودش نيست.

اومد يه چيزي بگه ولي از بس هول شده بود، به تته پته افتاده بود.

بعداً فهميدم اين بشر خدادادي هول هست و لکنت زبون داره.

سرش رو از شرمش انداخت پايين و گفت س س س سلام.

بعداً فهميدم از شدت شرمش نبوده و ميخواسته من دندونهاي زردش رو نبينم.

بعد از يک سري اسم و فاميل بازي، ازم پرسيد آخرين کتابي که خوندي اسمش چيه!؟ گفتم: اَ...اَ...يادم نيست. گفت: چه جالب، نويسندش کيه!؟ از اين تيکه بامزش خندم گرفت.

بعداً فهميدم که تيکه نبوده و بيچاره چيزي به اسم IQ اصلاْ نداره.

بوي عطرش بدجوري مستم کرده بود.

بعداً فهميدم بوي عطر نبوده، بلکه ...

بهم گفت بيا يه کم قدم بزنيم. اين حرفش خيلي به نظرم رمانتيک بود.

بعداً فهميدم دستشویی داشته و ميخواسته به سمت توالت عمومي حرکت کنيم.

ازش پرسيدم دانشگاه ميري؟ گفت آره، مدرسمون تو دانشگاهه! از اين شوخ طبعيش خيلي خوشم اومده بود.

بعداً فهميدم که اصلاً هم شوخ طبع نيست و منظورش مدرسه افراد استثنايي توي دانشگاه شهيد بهشتي بوده!

بهش گفتم داره ديرم ميشه. گفت اگه ميشه شمارت رو بده که بهت زنگ بزنم، من هم دادم و اون هم شماره رو زد تو مبايلش. ولي هيچوقت زنگ نزد!

بعداً فهميدم کادوي تولد 30 سالگيش يه مبايل اسباب بازي بوده که همه جا با خودش ميبردتش!

نکات مهم:

1ـ چقدر چيز ميشه بعداْ فهميد!!

2ـ آدم منگل هم دل داره!!

سوال هوش هفته: اين دختره چه جوري اين همه چيز رو بعداً فهميد! نظر یادتون نره plz

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:4 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید ! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد ! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:0 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

خری آمد بسوی مادر خویش            بگفت مادر چرا رنجم دهی پیش

برو امشب برایم خواستگاری            اگر تو بچه ات را دوست داری

خر مادر بگفتا ای پسر جان              تو را من دوست دارم بهتر از جان

زبین این همه خرهای خوشگل        یکی کن نشان چون نیست مشکل

خرک از شادمانی جفتکی زد           کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت              به قربان دو چشمان سیاهت

خر همسایه را عاشق شدم من       به زیبایی نباشد مثل او زن

بگفت مادر برو پالان به تن کن          برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه                 شدند داخل به رسم عاقلانه

دو تا پالان خریدند پای عقدش          یه افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله              همانطوری که رسم است در قبیله

خر عاقد کتاب خود گشایید             وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی؟           به عقد این خر خوش تیپ  در آیی؟

یکی از حاضرین گفتا به خنده         عروس خانم بهر گل چیدین برفته

برای بار سوم خر بپرسید               خر خانم سرش  یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند        به یونجه کام خود شیرین نمودند

به امید خوشی و شادمانی            برای این دو خر در زندگانی

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:57 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

مانعى در مسير

در روزگار قديم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در يک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قايم شد تا ببيند چه کسى آن را از جلوى مسير بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسيدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسيارى از آن‌ها نيز به شاه بد و بيراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هيچيک از آنان کارى به سنگ نداشتند.

سپس يک مرد روستايى با بار سبزيجات به نزديک سنگ رسيد. بارش را زمين گذاشت و شانه‌اش را زير سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ريختن‌هاى زياد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزيجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگيرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کيسه‌اى زير آن سنگ در زمين فرو رفته است. کيسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و يادداشتى از جانب شاه که اين سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستايى چيزى را می‌دانست که بسيارى از ما نمی‌دانيم!

هر مانعى= فرصتى

خوشبخت ترين فرد كسي است كه بيش از همه سعي كند ديگران را خوشبخت سازد.

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:53 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

باران عشق

دعای باران چرا ؟!

دعای عشق بخوان

این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین

خدایا ...

کمی عشق ببار

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:21 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست
شاد کردن است
زندگی قهقهه نیست
لبخند است.

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:18 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

ای قلم ...در میان واژگان نا معلوم، نا مفهوم

چه میکند

چه در سر دارد

چرا پرواز را به من نمی آموزد

چرا ناخوداگاهم را نمیخواند

به خود یاد داده ام

که دیگر هیچ ننویسم...

ای قلم باز من هستم و تو

تو باز آمدی بی آنکه من بخواهم

بیم دارم از آمدنت

از بودنت

حرفهایی است اینجا

کلامی است که در قلم نمی گنجد

آتشی است که تو را خواهد سوزاند

پس بگذر از من

بگذر از راز درونم

ای قلم ...

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 13:16 توسط ღ♥اواره♥ღ| |

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد





دریافت کد از بهترین موزیک